مخاطب: فاعل مختار یا عروسک خیمه شبباز؟ برای رسیدن به پاسخ این پرسش باید در خلوتمان، چیزهای بدیهی را بگذاریم جلویمان و به کنه آنها بیندیشیم و ببینیم واقعا چیستند و چه تأثیری بر زندگیمان میگذارند.
چندوقتی میشود که ذهنم درگیر یکی از این بدیهیات زندگی است. دارم به مسئلهٔ «شناخت ما از شاعران و نویسندگان» فکر میکنم و مدام به این پرسشها پاسخ میدهم: آیا شناخت ما از شاعران و نویسندگان بر پایهٔ رابطهٔ مستقیم ما با آثارشان شکل میگیرد یا ساختارهای اجتماعی و نظام قدرت نحوهٔ شناختمان از شاعران را به ما تحمیل میکنند.
به دیگرعبارت آیا من وقتی به یک شاعر یا نویسندهٔ خاص فکر میکنم و دربارهٔ او ایدهای شکل میگیرد، سازندهٔ این ایده منم؟ یا عوامل اجتماعیسیاسیفرهنگی به ذهن من خط میدهد که به چه جنبههایی از آن نویسنده بیشتر توجه کنم؟ آیا این منم که شناسایی میکنم یا من به عنوان مخاطب فاعل مختار یا عروسک خیمه شبباز؟ هستم؟ آیا مخاطب در حال هدایت شدن است و کسی چیزها را به او میشناساند؟ برای اینکه بخواهم حرفهایم را با مثال، بهتر توضیح دهم میخواهم رویکرد دانشکدههای ادبیات نسبت به خاقانی را بررسی کنم و سوالهای مطرح شده را با مثال خافانی شرح دهم .

تصور خاقانی و دانشکدههای ادبیات
در دانشکدههای ادبیات آنچه که از خاقانی خوانده میشود عموما قصاید اوست و اگر از اکثر دانشجویان ادبیات بپرسید که خاقانی چگونه شاعری است، اغلب او را شاعری «قصیدهسرا و دشوارفهم» مینامند. حتی گزیدههای خاقانی بیشتر گلچینی از قصاید دشوار اویند. سوال اینجاست که آیا خاقانی به غیر از قصیده، در قالب دیگری شعر سروده است؟ بلی او غزلیات بسیار ناب و خوبی دارد که کم از قصاید او ندارند؛ اما چرا دانشکدهٔ ادبیات به عنوان نهاد ادبی جامعه خاقانی را به عنوان قصیدهسرا مطرح میکند و هیچ دم از غزلیاتش نمیزند؟
هرنهاد برای اینکه بتواند زنده بماند، نیازمند ایجاد احساس نیاز برای خودش در برابر دیگر نهادهاست؛ زیرا اگر این نهاد نتواند چرایی خود را توضیح دهد، خواهانی ندارد و از بین میرود. نهاد دانشکدهٔ ادبیات نیز از این قضیه مستثنی نیست. این نهاد برای ادامهٔ حیاتش مجبور است ادبیات را فقط در «شرح دشواریهای شعر و نثر» بداند. زیرا فقط در این صورت است که مردم به آن احساس نیاز میکنند. در هویتی که دانشکدهی ادبیات از خود میسازد به احساس و ذوق ادبی اهمیتی داده نمیشود و از دیگر جنبههای ادبیات مانند فلسفهی ادبیات، چگونگی خلق آثار ادبی، جایگاه مخاطب، تحلیلهای عمیق از ادبیات از جمله تحلیلهای جامعهشناختی، روانشناختی، زبانشناختی و… نیز چشم پوشی میشود؛
چرا که هدف اصلی «فهم دشواریهای ادبیات» است نه پرسش از چیستی آن. تعریف دانشکده از ادبیات باعث میشود رویکردش به ادبیات و تعریف شاعران و نویسندگان نیز مشخص شود و آنها را در راستای اهداف خودش هویتدهی کند. این هویت دهی در گزارهٔ خام یا بینشان «ادبیات مساوی با شرح دشواری» پس «شاعران و نویسندگان مساوی با دشواری» رخ میدهد. در این تعریف به میزانی که شاعر و نویسنده سختنویستر باشد، برای دانشکده هویتبخشتر و در نتیجه پسندیدهتر است.

خاقانی و تقابلهای دوگانه
مفاهیم در نظامهای شناختی به شکل جفتجفت یا متقابلهای دوتایی کنار هم قرار میگیرند.
برای مثال خوب/ بد، سفید/ سیاه، بالا/ پایین تقابلهای دوگانی هستند.
جامعهٔ ما عنصر سمت راست را عموما خوب و سمت چپ را بد میداند و به واژهٔ سمت راست ارزش بیشتری میدهد.
پس میتوان این سوال را مطرح کرد که چرا در تقابل خاقانی قصیدهسرا/ خاقانی غزلسرا
برتری با عنصر سمت راستی (خاقانی قصیدهسرا) است؟
برای نهاد ادبیات خاقانی میتواند به شکل تقابل قصیدهسرا/ غزلسرا، سخت/ آسان، بدون احساس/ احساسمند و مدحکننده/ عاشق داشته باشد.
این نهاد بر اساس تفکر مرکزی خود یعنی «ادبیات مساوی با شرح دشواری بیت» در پی این میگردد
تا ببیند در کجای این تقابلها سختی و دشواری بیشتری وجود دارد
تا بتواند آن را ارجح و در نتبجه هویت خودش را تثبیتتر کند.
خاقانی به عنوان قصیدهسرا بسیار دشوارگوست و فهم آن نیازمند استاد و متخصص است،
پس دانشکده به جای حرکت به سوی غزلیات احساسی که فهمشان راحتتر است به سمت قصاید میرود و جنبههای مختلف ادبیات مثل احساس را کنار میگذارد.
همچنین در هنگام خواندن ابیات به مفاهیمی از جمله زبانشناسی، جامعهشناسی و حتی سبکشناسی خاقانی اشارهای نمیشود.
تا اینجای کار مشخص شد که نهاد ادبیات بیشتر به دنبال شرح سختیهاست
و به همین دلیل غزلیات خاقانی را کنار زد؛
اما مسئله به همین جا ختم نمیشود و باید دید که رویکرد دانشکدههای ادبیات
به قصاید خاقانی چگونه است. آیا نهاد ادبیات برای تعریف هویت خاقانی
فقط به «قصیدهسرای دشوارگو» بسنده میکند یا به دنبال تثبیت هویت دیگری برای خاقانی نیز هست؟

خاقانی و نهاد قدرت
در هر جامعهای نهاد قدرتمندی وجود دارد که متشکل از خردهنهادهایی است که که وظیفهشان تبلیغ و عادیسازی اندیشههای نهاد قدرت است.
در جامعه ی ما دین توسط قدرت سیاسی در جامعه در حال توسعه و گسترش است
و این نهاد سیاسی سعی میکند تا از نهادهایی از جمله دانشگاه بتواند اندیشهی خود ر به جامعه بقبولاند.
ادبیات فارسی به این دلیل که ازروزگاران قدیم با مفاهیم اسلامی پیوند داشته است
یکی از بهترین مکانها برای تبلیع و گسترش دین اسلام است.
پس هنگامی که قدرت میخواهد توسط دانشکدههای ادبیات دین اسلام را تبلیغ کند
به جنبههای اسلامی و اخلاقی شاعران اهمیت بسیاری میدهد.
نهاد ادبیات جز کوچکی از نظامی اسلامی است و باید تفکرات اسلامی نظام را نیز تبلیغ کند.
مقالهی چرا شعر خاقانی دشوار فهم است؟ را نیز بخوانید.
در چنین وضعیتی بدون شک خاقانی غزلسرا کنار گذاشته میشود و تقابل جدید در خاقانی قصیده سرا به وجود میآید. «خاقانی دینیسرا / خاقانی مدیحهسرا» تقابل جدیدی است که به وجود میآید. طبیعیتا در جامعهی اسلامی ما عنصر سمت راست «دینیسرا/ مدحکنند» مهمتر از مدحکننده میباشد. پس اولا نهاد ادبیات برای اینکه در هویتدهی به خود موفق عمل کند به بررسی خاقانی به عنوان شاعری قصیدهسرای دشوار گو میپردازد. سپس نهاد قدرت مایل است که خاقانی به عنوان یک شاعر مسلمان مطرح شود. پس بنابراین با وجود غزلهای عاشقانه، صرفا تصوری که از خاقانی در ذهن ما ایجاد میشود «خاقانی قصیدهسرای دشوارگوی مسلمان» است که هم هویتی به دانشکدهی ادبیات میدهد و هم ایدئولوژی نهاد قدرت را تبلیغ میکند.
در نتیجه به پرسش مخاطب: فاعل مختار یا عروسک خیمه شبباز؟ اینگونه پاسخ داد که ما به عنوان مخاطبان ادبیات
نقشبسیار کمی در شناخت شاعران داریم و نهادهای قدرت ذهنیت ما از یک شاعر یا اثر ادبی را میسازند.
گفتنی است که این نوشتار صرفا به شرح مسئلهٔ تقابل خاقانیِ قصیدهسرا/ غزلسرا که کفهٔ سنگین و مثبتش «قصیدهسرایی خاقانی» پرداخت
و تا حدود بسیار اندکی در پی آن بود که گفتمان رایج در دانشکدهٔ ادبیات را
دربارهٔ یک شاعر بکاود و به چرایی آن پاسخ دهد
و به هیچوجه قصد نقد اندیشههای خاقانی در قصایدش را نداشت.
سجاد ایرانپور
ممنون ازینکه با ذکر منبع این نوشته را منتشر میکنید.